وقتی عضو گروهی دختر هستی لباست خیلی بازه[p1]
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
امروز توی یکی از مراسم های مهم کره اجرا داشتین. از صبح در حال آماده سازی،تمرین روی صحنه و بعدشم میکاپ،لباس و استایل کردن موهات بودی. بعد از اتمام کار نگاهی به خودت توی آینه کردی، میکاپت مثل همیشه به استایل و چهرت میومد، مدل موهات ساده و طبق سلیقت بود ولی لباست یکم زیادی باز بود! تو ویژوال گروه بودی و خب اینکه کمپانی لباسای باز تری رو به تو بده برات عادی بود اما اینسری یکم زیاده روی کرده بودن.
(استف):همه چی مرتبه خانوم لی؟
×لباسم... یکم زیاده بدن نما و بازه
استف: خب این چیزیه که استایلیست انتخاب کرده و ما نمیتونیم تغییرش بدیم
آهی کشیدی و سرتو تکون دادی.
لیدر گروهتون: ات آماده ای؟ باید بریم
× الان میام
و به سمت بقیه اعضا رفتی...
•گذشت زمان•
کلید رو توی در چرخوندی و وارد خونه شدی. همه جا تاریک بود و نور ماه که از پنجره آشپزخونه خونه میومد کمی به خونه روشنایی میداد، به هر حال اونقدری نور بود که بتونی فلیکس رو که روی مبل نشسته ببینی...
× سلام لیکسی
لیوان قهوشو روی میز گذاشت و بهت نگاهی کرد.
÷خوش گذشت؟
لبخندی زدی و همینطور که به داخل اتاق میرفتی جوابش رو دادی.
× راستش خیلی برای این اجرا استرس داشتم ولی خوشبختانه همه چی خوب پیش رفت و... آره واقعا خوش گذشت؛ بعد از مدتها روی استیج رفتن حس خیلی خوبی داشت.
اوهوم آهسته ای گفت و دوباره کمی از قهوشو نوشید. همینطور که توی اتاق مشغول تعویض لباسات بودی شروع به صحبت کردی.
× امروز تو چطور بود؟
÷ خوب بود... البته که بهترم میشه*با لحن خاصی حرف میزد*
وارد هال شدی و به دیوار تکیه کردی.
× تو مستی؟
÷ نه!
× پس... چرا اینطوری حرف میزنی؟
جوابی نداد و آخرین جرعه از قهوشو خورد
× اون چیه میخوری؟
÷ قهوه...
خواستی حرفی بزنی که از جاش بلند شد و بهت نزدیک تر شد و همینطور حرفشو زد.
÷ از اونجایی که امشب قراره طولانی باشه پس خودمو براش حسابی آماده کردم.
×*یکم ترسیدی*م...منظورت...چ...چیه؟
÷آه بیبی. خودتو به اون راه نزن! هر دومونم میدونیم که لباس امشبت قانونامونو زیر پا گذاشت...
تکیتو از دیوار گرفتی و قدم قدم سعی کردی از فلیکس که حالا با چشمای عصبی و در عین حال خمارش بهت نزدیک میشد دور بشی.
× فلیکس اون لباس انتخاب کمپانی بود من...
÷ پس انگار باید دوباره به همه يادآوری کنم بدنت متعلق به منه
به دیوار برخورد کردی و توی حصار دستاش گیر افتادی. سرشو پایین آورد و بوسه ای به لبات زد؛ به سراغ گردن سفیدت رفت و همونطور که رد های کبودی از خودش به جا میزاشت کنار گوشت آهسته و با صدای دیپش لب زد.
امروز توی یکی از مراسم های مهم کره اجرا داشتین. از صبح در حال آماده سازی،تمرین روی صحنه و بعدشم میکاپ،لباس و استایل کردن موهات بودی. بعد از اتمام کار نگاهی به خودت توی آینه کردی، میکاپت مثل همیشه به استایل و چهرت میومد، مدل موهات ساده و طبق سلیقت بود ولی لباست یکم زیادی باز بود! تو ویژوال گروه بودی و خب اینکه کمپانی لباسای باز تری رو به تو بده برات عادی بود اما اینسری یکم زیاده روی کرده بودن.
(استف):همه چی مرتبه خانوم لی؟
×لباسم... یکم زیاده بدن نما و بازه
استف: خب این چیزیه که استایلیست انتخاب کرده و ما نمیتونیم تغییرش بدیم
آهی کشیدی و سرتو تکون دادی.
لیدر گروهتون: ات آماده ای؟ باید بریم
× الان میام
و به سمت بقیه اعضا رفتی...
•گذشت زمان•
کلید رو توی در چرخوندی و وارد خونه شدی. همه جا تاریک بود و نور ماه که از پنجره آشپزخونه خونه میومد کمی به خونه روشنایی میداد، به هر حال اونقدری نور بود که بتونی فلیکس رو که روی مبل نشسته ببینی...
× سلام لیکسی
لیوان قهوشو روی میز گذاشت و بهت نگاهی کرد.
÷خوش گذشت؟
لبخندی زدی و همینطور که به داخل اتاق میرفتی جوابش رو دادی.
× راستش خیلی برای این اجرا استرس داشتم ولی خوشبختانه همه چی خوب پیش رفت و... آره واقعا خوش گذشت؛ بعد از مدتها روی استیج رفتن حس خیلی خوبی داشت.
اوهوم آهسته ای گفت و دوباره کمی از قهوشو نوشید. همینطور که توی اتاق مشغول تعویض لباسات بودی شروع به صحبت کردی.
× امروز تو چطور بود؟
÷ خوب بود... البته که بهترم میشه*با لحن خاصی حرف میزد*
وارد هال شدی و به دیوار تکیه کردی.
× تو مستی؟
÷ نه!
× پس... چرا اینطوری حرف میزنی؟
جوابی نداد و آخرین جرعه از قهوشو خورد
× اون چیه میخوری؟
÷ قهوه...
خواستی حرفی بزنی که از جاش بلند شد و بهت نزدیک تر شد و همینطور حرفشو زد.
÷ از اونجایی که امشب قراره طولانی باشه پس خودمو براش حسابی آماده کردم.
×*یکم ترسیدی*م...منظورت...چ...چیه؟
÷آه بیبی. خودتو به اون راه نزن! هر دومونم میدونیم که لباس امشبت قانونامونو زیر پا گذاشت...
تکیتو از دیوار گرفتی و قدم قدم سعی کردی از فلیکس که حالا با چشمای عصبی و در عین حال خمارش بهت نزدیک میشد دور بشی.
× فلیکس اون لباس انتخاب کمپانی بود من...
÷ پس انگار باید دوباره به همه يادآوری کنم بدنت متعلق به منه
به دیوار برخورد کردی و توی حصار دستاش گیر افتادی. سرشو پایین آورد و بوسه ای به لبات زد؛ به سراغ گردن سفیدت رفت و همونطور که رد های کبودی از خودش به جا میزاشت کنار گوشت آهسته و با صدای دیپش لب زد.
۲۶.۶k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.